شبی ساکت ودلگیر...
خودم بودم وقلبی که زغم بسته به زنجیر...
ونزدیک اذان بود...که پیچید در آفاق همه نغمه ی تکبیر...
نوشتند که هنگام اذان دست به دامان خدا باش...
و مشغول دعا باش...
که بازست به درگاه الهی در رحمت...و آن لحظه بوَد لحظه ی شیرین اجابت...
شدم غرق عبادت...دو چشمم همه پر اشک شد و روی لبانم همه سوگند...
که: یارب! تو رهایم کن از این بند...و گفتم به خدا بین دعایم...
که دلتنگ اذان حرم کرب و بلایم...!!!
تاریخ : چهارشنبه 91/8/24 | 5:54 عصر | نویسنده : ehsan | نظرات ()